کودک درون چیست؟
همانطور که فروید هم عنوان کرده است، بیشتر اختلالات روانی و الگوهای رفتاری مخرب، کمابیش به این بخش ناخودآگاه وجودمان مرتبط هستند. همهی ما روزگاری کودک بودیم و همچنان این کودک را درون خود نگه داشتهایم. باوجوداین، بیشتر بزرگسالان از کودک درون خود بیخبر هستند و این ناآگاهی ریشهی بسیاری از مشکلات عاطفی، رفتاری و دشواریها در روابط است.
واقعیت این است که بسیاری از افراد به اصطلاح بزرگسال، بههیچوجه فردی بزرگسال و بالغ بهشمار نمیآیند. بیشتر ما پا به دوران بزرگسالی میگذاریم، اما با تعریف روانشناسی اصلا بزرگ نشدهایم. بزرگسال واقعی کسی است که مسئولیتهای خود را نسبت به کودک درونش بشناسد، بپذیرد و برای انجام آنها متعهد شود؛ در واقع بزرگسال کسی است که مسئولیت کودک درون خود را بهعهده بگیرد و به آن عشق بورزد. در بیشتر بزرگسالان، چنین شرایطی هرگز دیده نمیشود. کودک درون بیشتر آنها، مطرود و مغفول و تنها میماند. علت این است که جامعه به ما حکم میکند که بزرگ شویم و رفتارهای کودکانه را کنار بگذاریم.
به ما یاد دادهاند که برای بزرگشدن، کودک درون خود را سرکوب کنیم. با این سرکوب، بیگناهبودن، شادی، احساسات، بازیگوشی و هیاهوی کودکی هم در ما کشته میشود. کودک درون در صورت سرپاماندن، تمام این ویژگیهای مثبت را تقدیم زندگیتان میکند. البته در کنار تمام ویژگیهای مثبتی که حضور کودک درون بههمراه دارد، نقاط کور و منفی نیز با وجود آن دیده میشود. برای نمونه ترسها، نگرانیها و ضربههایی که در کودکی خوردهایم، همگی همچنان بهطور بالقوه در نهاد ما وجود دارند. برخی از بزرگسالان معتقدند که همهی این نقاط منفی را رفع کرده و پشت سر گذاشتهاند، ولی چنین چیزی حقیقت ندارد.